نوستالژیهای رو به پایان...
امروز از در حمایت در میآیند.
فردا از خجالت یکدیگر...
شنل ای داشت قرمز اما نسبتی با شنل قرمزی و گرگ نابکار نداشت.
پنجرهها باز ، چراغهای خاموش ، حشرات بیخانمان ، ماینتوری روشن
تمامی اینها باعث خارش جای نیشهای فردای من است.
"1383"بلند در دلم تکرارش میکنم.
همین دیروز بود گویا ، اصلا دیروز چیست همین صبح که دیده بودماش.
دستم را مشت میکنم .
در مسیر پیش رویم:
"آقای راننده،بفرمائید خورده نیازتون میشه."
غرق شده ام،از دنیای اطرافم فقط امواجی را میبینم
ناگهان بخودم میایم میبینم 150 تومان کرایه یخ سازی را نگرفتهام.
الان به شهر خودم رسیدهام.