صبح است و من بیدارخود را به خواب زدهام
در رویای خویشتن کمی رکاب زدهام
خود را عاشقی یافتم سرتاسر عشق
خود جای قهرمان این کتاب زدهام
در دور دست ها کودکی دیدم
رفته بر درختی و برایش تاب زدهام
هزاران شهر عشق را گشتم
یک تنه به این داستان و منجلاب زدهام
رویای عشقت پروراندم در سر
دل به دریا نه بدین سراب زدهام
وجود تو ز عشق شعلهور است
یک سری بدان دل مذاب زدهام
بیهوده شهرها را طی کردم آخر
سری به آن روستای بدآب زدهام
کوهای شفت و آسمانی بی کران
چند قدمی با آن نوشتههای شهاب زدهام
رقص موی تو همچون بزرمی است
من چه میبینم گویی جام شراب زدهام
تو شافی و من دخیل بسته ام بر عشقت
مگر نمی بینی که به دستانم طناب زدهام
آخر بر خیزم از این رویه[رویا]
همان هنگام که به صورتم آب زدهام
زندگی ما را به چه پستی بلندیها میکشد
چه خوب است ناز چشم هایت آدم میکُشد
درها تنها در حالت بسته شدن چفت یا جفت خواهند شد
شاید ما به کنایه از
"در رو چفت(جفت) بزار"
استفاده میکنیم
خسته شدهام من، من از من اری1
خسته شدهام من ، از این همه بیکاری
بگو کجا روم من پی کار؟
تهران،رشت،قزوین،ساری
با مدرک لیسانس بردهاند مرا بر کار
گویند این تو، این بار، این گاری
بگو چه سختیای کشیدهام در پی کار
بلانسبتِ یک الاغ باری
دعوایی شده است بر سر حقوقمان
ما مرغان و رئیسمان خروس لاری
آخر به سوی تو باز گردم محبوب من
این من و این نگاه و بوسههای کاری
نامه ای نویسام شاید برسد بر کویات
نامه که نه همین نوشتههای تکراری
صدای بوق میاید چراغ سبز است
تو بگو این پول من میگویم خُرد داری؟
----------------------------------
1-اری . [ اَرْی ْ ] خشم گرفتن بر. || کینه گرفتن در دل . کینه ور شدن||بجوش آمدن دیگ .
الهام گرفته از بیتی از دوست خوبم س.جعفری
فکر کردیم این بره بهتر میاد
هر سال جدید که میاد بدتر میاد
نچشیده ام
ندیده ام
لمسش نکرده ام
اما تصورش را کرده ام
جایی که فرهاد (فرهاد مهراد) فریاد میزند :
"کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها میشد با خود ببرد هرکجا که خواست"