روزها سالها دیواری کشیدم به دور دنیای خودم.
روزی رسید که دیگر قلعه ای که ساخته بودم و سالها در آن پناه داشتم را باید خراب میکردم.
حال اکنون در دنیایی هستم نمی دانم به چه چیز شبیه است...
فقط میدانم گم شده ام.
راه بازگشتی نیست،بازگشت جای خوبی نیست نه.
مستقیم به راهم ادامه خواهم داد.
گاهی سراب دریا می بینم...
به نظرم خیلی راحت میشه دوباره دیوار کشید و احساس امنیت کرد. پشت دیوارامون دنیا خیلی شلوغ و قاتی پاتیه...