صدایی دوباره خروشید:
"آزادی"
نگاهم به پرواز پرندگان بود.
فردی به سمت من آمد و
چند قدم مانده به اینکه به من برسد:
"آقا ، آخر خط است."ای باران ، ای باران
مبار چنین.
بیا باهم به فکر عروسک دخترکی باشیم که شنا بلد نیست.
این تابستان نبود که رفت این بهار نبود که پیشتر با آن وداع کردیم
نه این فصلها نیستند که میروند
ما هستیم که میرویم.
سگی دندان تیز می کرد
شاید شکلات و آجیل شب عید باعث این خرابی ها باشد!
چای تلخ از نوع قند پهلو.
او به بافتن علاقهی زیادی داشت.
همیشه مهمل میبافت.