ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

خاطراتم با سهراب 3

تیتر جراید « بالاترین آمار دزدی در ده بالادست »
نمی دونم چرا یاد خاطراتم با سهراب و روز سیزده بدر کنار رودخونه افتادم.
اون روزی که سهراب بهم گفت که ده بالا اونقدره با صفاست و خونه هاش پرچین های کوتاهی دارن نگو و نپرس...

درد دل

با یک دسته گل نچندان تعریفی رفتم به عیادت هاتف...
همش می گفت : «چه شود اگر بری ز دل ، همه ی دردهای نهانم »
خوب چه میشه کرد همه ی خاطره ها شیرین نیست.

خاطراتم با سهراب 2

یادمه رفته بودم زندان دیدن سهراب.
پرسیدم : آخه چرا ؟ مثلا می خواستی دور شی از اینجا کجا بری!؟ نگفتی میگیرنت!
سهراب : فکر همه جا رو کرده بودم الا قایق رانی در مناطق بین المللی و صید از آبهای آزاد و شیلات و پلیس دریایی...
خدا رو شکر بخیر گذشت و سهراب با وثیقه ای (چند میلیونی) تونست آزادی مشروط بگیره.

خاص

کوانتین را دیدم غمگین و محزون گوشه ای نشسته.
گفتم :  "what's up bro "
گفت : " هدفم داستانی عامه پسند بود چه کنم که مورد پسند خاص و عام شده است "

دوست ناباب

روزی از روزهای سخت جنگ بود.

سید علی اومد و یک سیگار تعارف کرد.

گفتم : چه مفهومی داره!؟
گفت : بی مفهومه سیاستمدارها همه اینجوری اند.

سالها گذشت سید علی رو دم در دفترش دیدم و گفتم:
"سید ، سیگار رو درک کردم"
سید علی جواب داد:
"من سیگار رو ترک کردم"

خاطراتم با سهراب 1

باز یک نفر صدا زد:
سهراب! کفشهایم کو !؟
سهراب رو من کرد و گفت : بازی رو Pause بزن من برم ببینم این مرتیکه ی الاق چی میگه میام حالتو میگیرم کسی منو نتونسته PES ببره...