ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

داستان

آه داستان ، داستانش حتمی طولانی بود، داستانش را نفهمید
خسته شد ، بعد از خداحافظی داستانش را بیاد میاورد و میخندید و با خود
"عجب مردم احمقی داریم."
و میخندید.

آخرین خاطره

نوستالژی‌های رو به پایان...

حمایت

امروز از در حمایت در می‌آیند.
فردا از خجالت یکدیگر...

نامه

همیشه نامه‌ام کوتاه بود.
همیشه نامه‌ام را با تمبر 50 تومانی برایت پست میکردم.
همیشه نامه‌ام با توصیفاتی از شرایطمان در شهرمان آغاز می‌شد و در بعد اخبارهای شهرمان ، اخبارهایی از خانواده و دوستانمان، خواسته های فامیلهای نزدیکمان ، و همیشه با آرزوهایی برایت به پایان میرسید.
همیشه نامه‌ام بدستت نمی‌رسید.



برنامه ریزی

برنامه ی فردا را امروز تنظیم می کنم بدون آنکه
مطمئن از آمدن فردا باشم...

شنل قرمزی

شنل ای داشت قرمز اما نسبتی با شنل قرمزی و گرگ نابکار نداشت.

نگاه تو

نگاهت همچون یک رویا است
برای من نابینا

پشه

پنجره‌ها باز ، چراغهای خاموش ، حشرات بی‌خانمان ، ماینتوری روشن
تمامی اینها باعث خارش جای نیش‌های فردای من است.

سکه 500 ریالی

"1383"بلند در دلم تکرارش می‌کنم.

همین دیروز بود گویا ، اصلا دیروز چیست همین صبح که دیده بودم‌اش.
دستم را مشت می‌کنم .
در مسیر پیش رویم:
"آقای راننده،بفرمائید خورده نیازتون میشه."

غرق کرایه

غرق شده ام،از دنیای اطرافم  فقط امواجی را میبینم
ناگهان بخودم میایم میبینم 150 تومان کرایه یخ سازی را نگرفته‌ام.
الان به شهر خودم رسیده‌ام.