ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

حال ما

تلوزیون می‌بینیم ، فوتبال دارد.
پدرم از راه نرفته بر می‌گردد.
علت خرابی چند میلیونی ماشین است.
ماشین بین راه خراب شده است.
حال ما گرفته میشود مادرم آه سردی میکشد.
من و برادرم چیزی نمی‌گوییم.
دقایقی گذشته یکم خودمان می‌شویم سختی بر پدرم کم شود.
مادرم غذایی برای پدرم گرم می کند.
خطا شده است یک شیطنتی هم شده است.
خطا کاشته،زده و گل میشود.
ایران 0 - 1 ازبکستان
حال ما گرفته میشود.

هر وقت باران

نمی‌دانم کدام یک بهتر است!؟
آب به درون کفش
چکه کردن سقف خانه
خیس شدن مقوای یک کارتن خواب

نامه‌ای دیگر

سال نامه ، فصل نامه
ماه نامه ، هفته نامه
روز نامه ، گاه و بیگاه نامه
نامه هایی که هیچوقت برایت نفرستادم.

یادداشتهای روزانه نیما-معرفی کتاب


امروز در کتابخانه شهرمان (صومعه سرا) در گذر از قفسه های بهم ریخته ی کتابخانه با
هزاران کتاب منتظر (گرد و خاک دیده) ناگهان این کتاب من رو به خودش جلب کرد...
اول چند دقیقه ای سرپا خواندم بین قفسه ها در جلوی دیدگان دیگر کتابها...
بعد دیدم مطالب شیرین و من پاهایم سست و نا توان است به میز خویش رفتم و ساعتی آن را خواندنم.
کتاب بس جالبی است از نوشته هایی که در دهه آخر عمر خویش نوشته است.
از روزمرگی،مسائل اجتماعی،سیاسی،فرهنگی،رنجها،دردها،خفقان‌ها و ...
که نوشته شده است.
=======================
جمع آوری توسط : عبدالرضا رضایى نیا

=======================



ادامه مطلب ...

آینه

آینه ها همیشه آدم را میترسانند.
از آینده، از آنچه که گذشته، از آنچه که خیلی سریع گذشته
آینده همچون حال بزودی پس از گذشته میاید.
باور کنید باور کنید که اولین خطوط پیری خویش را در آینه دیدم.
من در آینه ای خود را میبینم و عمر کوتاه خویش.

شب آذربایجان

این شب‌ها همه دزد و پلیس  می‌بینند.
من چراغ کم سویی و
ترس گرگ ِ زمستان میبینم.
این شب‌ها همه کاخ دونگ یی می‌بینند.
من گرما کم زوری و
کابوس آتش چادر همسایه‌مان را میبینم.
این شب‌ها تلویزیون‌ها چه پر رنگ و آب است.
من تلویزیونی خالی ِ پر از برفک میبینم.

با من ای؟!

از تمامی تعریف‌ها و تمجیدها دست
کشـــــیده است.
همه‌شان را به هیزم تری در آتشدان تاریخ
گــــذاشته است.
و با تمامی صداقت و صراحت پشت اتومبیل خویش
نــــوشته است.
"خودتی ... "

فارغانه-عاشقانه

شعرهای شاعرانه
ادبیات صادقانه

فکرهای عارفانه

نوشته‌های مضحک و فارغانه

ارزش

ارزش=ارز او ، ارز ایی که مال او است
مثال: آن مرد ارزش را دارد، آن مرد با ارزش آمد،بابا ارزش را ندارد.

رفتن

ای که رفتی از برم

صد نه هزار آرزو رفتی از برم