ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

فصلهای سرما

یادت میاید
آخرین دیدارمان کی بود
آخر تابستان بود
پاییز من چه زود آغاز شد
اکنون فصل زمستان است
همواره زمستان سخت است سرد است
بی روح
"و این منم "
مردی تنها

"در آستانه فصلی سرد"

نه من چند ماه پیش به فصل سرد رسیده ام
کاش می گفتم
"من راز فصلها را میدانم"
یادت میاید میدانم.

قایقم

آخر شبی این قایق تمام خواهد شد
سوقش خواهم داد سمت این دریا
سوار بر قایقم با پارویم
زمزمه ی یک شعر
نوشتن یک رویداد تکراری
"قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد" دور ِ دور
تا آنجا نفس آدمی را ارزشی باشد
هوا باشد.
نفسم گرفته سرفه ای میکنم.
اما چه که این " قایق از تور تهی و دل در آرزوی مروارید."

یاد باران

موسیقی باران شب
یاد آخرین دیدارمان
خنده هایمان ، صحبت هایمان
آه یاد تو یاد چشمانت
..........هیچی نگو فقط لبخند بزن
لبخندت چقدر شیرین است

مرگ

فکر دفن و کفن خودش دردی است

گو بسوزانند مرا همچون مردی هندی،مردی عاری

دوستی و تظاهر

تظاهر از ظهر میاد پس توی دوستی تظاهر نکن لطفا،ما خر نیستیم!

من

راهم طولانی
عمرم کوتاه
نفسم گرم
بدنم سرد
نگاهم کوتاه
اخبارم دروغ
وعده‌ام یک گل سرخ
من قصه میبافم از آنچه که قصه نیست.

دوست دارم

دیگر باید دوستت دارم هایم را
انـبار کنـــم
نکند شکست یا فرسودگی‌ایی در آن ایجاد شود.

هیچ وقت ما نشدیم

از اول من ای نبود،ما بودیم
اما نمی دانم چرا کسی من را صدا زد!