آخر شبی این قایق تمام خواهد شد
سوقش خواهم داد سمت این دریا
سوار بر قایقم با پارویم
زمزمه ی یک شعر
نوشتن یک رویداد تکراری
"قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد" دور ِ دور
تا آنجا نفس آدمی را ارزشی باشد
هوا باشد.
نفسم گرفته سرفه ای میکنم.
اما چه که این " قایق از تور تهی و دل در آرزوی مروارید."