ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

زندگی و بردگی

زندگی اوج ظلمت بود

زندگی آه کشیدن یک مرد بود

زندگی هم تلخ،هم شیرین بود
زندگی تلخی‌اش کمی بیشتر بود

فکر دنیا

میگه:
"از فکر دنیا دل کندم،
روی دیوار نشسته‌ام ، همش میخندم"

آزادی

آخرش به آزادی رسیدیم.
صدایی خروشید :
"آزادی"
نگاهم به آسمان بود.

صدایی دوباره خروشید:

"آزادی"

نگاهم به پرواز پرندگان بود.

فردی به سمت من آمد و

چند قدم مانده به اینکه به من برسد:

"آقا ، آخر خط است."
آری "آزادی" آخر خط بود و آخرش به "آزادی"رسیدیم.

غرق آب

ای باران ، ای باران
مبار چنین.
بیا باهم به فکر عروسک دخترکی باشیم که شنا بلد نیست.

باران،باران

باز هم باران
می‌بارد بر بام خانه

بارانی خشمگین
فردا خبری از سیل مخابره خواهد شد.

نان بد

دیروز رفتم نون بخرم
همیشه اخم می کردند
هم نونوا
هم مردم
هم مرغ همسایه...
--------------------
از دوست خوب طاها موسوی شرح حال بنده

قفسه کتاب

فردا

قول می‌دهم همین فردا
شما را از این ویرانی و آوارگی و آشفتگی نجاتتان بدهم
همین فردا