ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

ذهن کور

نویسنده ای که از ذهنی کور بهره میبرد.

دور زدن ممنوع!

وقتی سرعت مجاز سرعته بیسته

وقتی  وسط اتوبان تابلو ایسته

وقتی برزگراه برای موتوری پیسته


اینجا دگ چه جای دور زدنه
اینجا دگ چه جای میانبر زدنه


وقتی سر کرایه دعواست

وقتی صندلی عقب بوی بنزین و گاز به هواست

وقتی هر زن و دختری همشیره‌ی این آقاست


اینجا دگ چه جای دور زدنه
اینجا دگ چه جای میانبر زدنه


وقتی تحریمی ، توی جنگی اونم فرهنگی

وقتی مقاومی ، توی جیبت چند کاغذ سنگی
وقتی خونه ای ، دست خالی و این همه ننگی


اینجا دگ چه جای دور زدنه
اینجا دگ چه جای میانبر زدنه


وقتی بیست و چند سالته تموم

وقتی تنهایی چه توی جمع چه تو عموم

وقتی تمام آرزوهات شده اند ناتموم


اینجا دگ چه جای دور زدنه
اینجا دگ چه جای میانبر زدنه...

پرواز

امشب پرواز را خواهم آموخت

هولم بده پرتم کن
من روی لبه ی رویای خویش هستم
من پرنده ای خواهم شد
آواز ندانم و پرواز به سوی تو
من را پرتم کن به دره

خوابها

خوابهایم را تقسیم کرده ام
کابوسها را من بر میدارم
رویاها برای تو
من به سیاهی خوابهایم راضی ترم
رویاها من را میترسانند.
نکند رویایی به پایان برسد.

پر

کسی راز پرواز را دانست
افکارش،اطرافش
بالهایش را بست.

صدای در

تنهاترین فریادت را سربکش
فنجانت را
قهوه ای تلخ
شاید فرانسه شاید ترک
صدای در که آمد فریاد شو
بــمان
آخر این باد تو را خواهد برد
به سوی فراق
به سوی فراموشی
به سوی هر شب بی آغوشی
کسی صدایم زد
کیستی تو؟
چرا من را صدا میزنی
مگر مــا نبودیم مگر
آخر لحظه ، برگی صدایی وحشتی
خـوابی
گرگ فریاد میزند شب تنهایی را
آخرین لحظه لحظه ی بیداریست.

فصلهای سرما

یادت میاید
آخرین دیدارمان کی بود
آخر تابستان بود
پاییز من چه زود آغاز شد
اکنون فصل زمستان است
همواره زمستان سخت است سرد است
بی روح
"و این منم "
مردی تنها

"در آستانه فصلی سرد"

نه من چند ماه پیش به فصل سرد رسیده ام
کاش می گفتم
"من راز فصلها را میدانم"
یادت میاید میدانم.

قایقم

آخر شبی این قایق تمام خواهد شد
سوقش خواهم داد سمت این دریا
سوار بر قایقم با پارویم
زمزمه ی یک شعر
نوشتن یک رویداد تکراری
"قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد" دور ِ دور
تا آنجا نفس آدمی را ارزشی باشد
هوا باشد.
نفسم گرفته سرفه ای میکنم.
اما چه که این " قایق از تور تهی و دل در آرزوی مروارید."

یاد باران

موسیقی باران شب
یاد آخرین دیدارمان
خنده هایمان ، صحبت هایمان
آه یاد تو یاد چشمانت
..........هیچی نگو فقط لبخند بزن
لبخندت چقدر شیرین است

مرگ

فکر دفن و کفن خودش دردی است

گو بسوزانند مرا همچون مردی هندی،مردی عاری

دوستی و تظاهر

تظاهر از ظهر میاد پس توی دوستی تظاهر نکن لطفا،ما خر نیستیم!