امروز از در حمایت در میآیند.
فردا از خجالت یکدیگر...
شنل ای داشت قرمز اما نسبتی با شنل قرمزی و گرگ نابکار نداشت.
پنجرهها باز ، چراغهای خاموش ، حشرات بیخانمان ، ماینتوری روشن
تمامی اینها باعث خارش جای نیشهای فردای من است.
"1383"بلند در دلم تکرارش میکنم.
همین دیروز بود گویا ، اصلا دیروز چیست همین صبح که دیده بودماش.
دستم را مشت میکنم .
در مسیر پیش رویم:
"آقای راننده،بفرمائید خورده نیازتون میشه."
غرق شده ام،از دنیای اطرافم فقط امواجی را میبینم
ناگهان بخودم میایم میبینم 150 تومان کرایه یخ سازی را نگرفتهام.
الان به شهر خودم رسیدهام.
جای دیدم نوشته بود
" بانک خون ، کیلویی 2000 تومان "
میتوانم قسم بخورم
"علی، بیا بالا داره کارتون گاوه رو میده"
"پنگوئن؟!"
"نه ، گاوه"
"گاوه!؟، کارتون گاوه رو داره میده؟!،کدوم گاوه؟!،کدوم گاوه!،گاوه؟!،کدوم؟!"
و علی با دچرخه کوچکش رکاب زنان به سمت پارکینگ رفت.