-
حمایت
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 09:41
امروز از در حمایت در میآیند. فردا از خجالت یکدیگر...
-
نامه
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 23:49
همیشه نامهام کوتاه بود. همیشه نامهام را با تمبر 50 تومانی برایت پست میکردم. همیشه نامهام با توصیفاتی از شرایطمان در شهرمان آغاز میشد و در بعد اخبارهای شهرمان ، اخبارهایی از خانواده و دوستانمان، خواسته های فامیلهای نزدیکمان ، و همیشه با آرزوهایی برایت به پایان میرسید. همیشه نامهام بدستت نمیرسید.
-
برنامه ریزی
شنبه 22 مهرماه سال 1391 10:38
برنامه ی فردا را امروز تنظیم می کنم بدون آنکه مطمئن از آمدن فردا باشم...
-
شنل قرمزی
شنبه 22 مهرماه سال 1391 10:37
شنل ای داشت قرمز اما نسبتی با شنل قرمزی و گرگ نابکار نداشت.
-
نگاه تو
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 01:05
نگاهت همچون یک رویا است برای من نابینا
-
پشه
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 01:20
پنجرهها باز ، چراغهای خاموش ، حشرات بیخانمان ، ماینتوری روشن تمامی اینها باعث خارش جای نیشهای فردای من است.
-
سکه 500 ریالی
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 00:47
"1383"بلند در دلم تکرارش میکنم. همین دیروز بود گویا ، اصلا دیروز چیست همین صبح که دیده بودماش. دستم را مشت میکنم . در مسیر پیش رویم: "آقای راننده،بفرمائید خورده نیازتون میشه."
-
غرق کرایه
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 01:54
غرق شده ام،از دنیای اطرافم فقط امواجی را میبینم ناگهان بخودم میایم میبینم 150 تومان کرایه یخ سازی را نگرفتهام. الان به شهر خودم رسیدهام.
-
نیسان
جمعه 14 مهرماه سال 1391 00:40
جای دیدم نوشته بود " بانک خون ، کیلویی 2000 تومان " میتوانم قسم بخورم
-
گاوه؟!
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 22:17
"علی، بیا بالا داره کارتون گاوه رو میده" "پنگوئن؟!" "نه ، گاوه" "گاوه!؟، کارتون گاوه رو داره میده؟!،کدوم گاوه؟!،کدوم گاوه!،گاوه؟!،کدوم؟!" و علی با دچرخه کوچکش رکاب زنان به سمت پارکینگ رفت.
-
نمک
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 22:14
هرکس نمک خورد نمکدون را پس نیاورد فشار خون گرفت و آخر مُرد.
-
فرا دنیا
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 17:25
روزها سالها دیواری کشیدم به دور دنیای خودم. روزی رسید که دیگر قلعه ای که ساخته بودم و سالها در آن پناه داشتم را باید خراب میکردم. حال اکنون در دنیایی هستم نمی دانم به چه چیز شبیه است... فقط میدانم گم شده ام. راه بازگشتی نیست،بازگشت جای خوبی نیست نه. مستقیم به راهم ادامه خواهم داد. گاهی سراب دریا می بینم...
-
خستگی
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 21:33
خسته ، یک مرد با افکار پینه بسته.
-
کر و کور
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 23:19
"حسین باز داری شر و ور میگی؟ ذهنت کور بود کر هم شد؟!" -------------------------------------- از دوست عزیزم مسعود.م
-
بنام درخت سیب
شنبه 8 مهرماه سال 1391 23:09
چند ماهای میگذشت که منتظر شکوفا شدن خود بود. ماهها صبر کرد. فصل خزان و سرما را گذراند چندین روز به آخر سال مانده بود. شاد و خرم بود به خودش که نگاه میکرد شکوفایی و خرمی را در خود میدید. ناگهان زندگیاش تغییر کرد. فصل بهار ایندفعه با زور آمد یک زور برفی ، تمام شهر را برف پوشاند. خبر کولاک و یخبندان ناگهانی بهار...
-
درد من
شنبه 8 مهرماه سال 1391 00:41
حتما دردهایم ضرب المثل رو ناقض شنیده چرا که کوه کوه میآد ، ولی مومو نمیره فقط انبار میشه.
-
جنگ با بخیه
شنبه 8 مهرماه سال 1391 00:13
با دیدن قیمت بخیه و پانسمان ترجیح دادم از عفونت تیر در پهلویم جان در دهم.
-
حق و او
شنبه 8 مهرماه سال 1391 00:12
همیشه با او بود،هیچگاه از هم جدا نمیشدند در کوچه ، در بازار ، در مترو ، برروی پل هوایی ، در زیرگذر ، در سرچهارراهها ، در خانه ، در محل کار ، در صف نانوایی ، در سر ماه و... آنقدر با هم بودند که شک دارم در سرویس بهداشتی از هم جدا شوند...
-
زندگی و بردگی
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 22:28
زندگی اوج ظلمت بود زندگی آه کشیدن یک مرد بود زندگی هم تلخ،هم شیرین بود زندگی تلخیاش کمی بیشتر بود
-
فکر دنیا
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 22:52
میگه: "از فکر دنیا دل کندم، روی دیوار نشستهام ، همش میخندم"
-
آزادی
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 23:45
آخرش به آزادی رسیدیم. صدایی خروشید : "آزادی" نگاهم به آسمان بود. صدایی دوباره خروشید: "آزادی" نگاهم به پرواز پرندگان بود. فردی به سمت من آمد و چند قدم مانده به اینکه به من برسد: "آقا ، آخر خط است." آری "آزادی" آخر خط بود و آخرش به "آزادی"رسیدیم.
-
غرق آب
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 12:14
ای باران ، ای باران مبار چنین. بیا باهم به فکر عروسک دخترکی باشیم که شنا بلد نیست.
-
باران،باران
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 12:04
باز هم باران میبارد بر بام خانه بارانی خشمگین فردا خبری از سیل مخابره خواهد شد.
-
نان بد
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 23:07
دیروز رفتم نون بخرم همیشه اخم می کردند هم نونوا هم مردم هم مرغ همسایه... -------------------- از دوست خوب طاها موسوی شرح حال بنده
-
قفسه کتاب
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 22:22
فردا قول میدهم همین فردا شما را از این ویرانی و آوارگی و آشفتگی نجاتتان بدهم همین فردا
-
آخرین وداع
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 23:19
این تابستان نبود که رفت این بهار نبود که پیشتر با آن وداع کردیم نه این فصلها نیستند که میروند ما هستیم که میرویم.
-
چشم نواز
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 21:25
در سیاهی مطلق تاریکی چشم نواز است.
-
پوسیدگی دندان
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 21:24
سگی دندان تیز می کرد شاید شکلات و آجیل شب عید باعث این خرابی ها باشد!
-
طنز
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 23:06
چای تلخ از نوع قند پهلو.
-
بافت
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 23:00
او به بافتن علاقهی زیادی داشت. همیشه مهمل میبافت.